جدول جو
جدول جو

معنی شاد سات - جستجوی لغت در جدول جو

شاد سات
خوشحال، مسرور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه مات
تصویر شاه مات
حالتی که مهرۀ شاه مات شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد سام
تصویر باد سام
باد سموم، باد زهرناک، باد زهرآگین، باد گرم
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
باد سموم. سعیر، باد کنکو (کهنکو) مادۀ ریحی است که در آن رگ انتصاب یابدو موجب مرض گردد. محمد سعید اشرف گوید:
گران خیز است همچون درد زانو
زمین گیر است چون باد کهنکو.
(از آنندراج).
، بگفتۀ صاحب اصطلاحات الشعر بنقل از جهانگیری نام رگی است که آنرا در تازی عرق النسا گویند
لغت نامه دهخدا
قریه ای است هفت فرسنگ بیشتر شمالی اسپاس، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 220)
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ / کِ)
شاه ستای. ستایندۀ شاه. اوکه شاه را ستاید. مداح شاه. رجوع به شاه ستای شود
لغت نامه دهخدا
شه مات، ماتی در بازی شطرنج، (ناظم الاطباء)، اعلام مات شدن شاه، هنگامی که شاه شطرنج را مات کنند گویند: ’شاه مات’، یعنی شاه مات شده:
شطرنج ملک باخت ملک با هزار شاه
هر شاه را بلعب دگر شاه مات کرد،
عسجدی
لغت نامه دهخدا
(خِ سُ)
مراد از آن دنیاست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام پرده ای است از موسیقی، (فرهنگ جهانگیری) :
دو خانه نوای چکاوک زنیم
یکی شاد باد و دگر نوش باد،
حکیم سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
نام روز بیست و ششم است از ماههای ملکی، (فرهنگ جهانگیری)،
کلامی است که در مقام تحسین گویند و شاباش مخفف آن است، (آنندراج)،
امر) کلمه تحسین یعنی خوش باش و خرم زی، (ناظم الاطباء)، شاد زی ! تبریک و تهنیت:
من چون شنیدم از در آواز مطربانش
وان شادباش کهتر وان نوش باد مهتر،
امیرمعزی (از آنندراج)،
،
کنایه از عطا و بخشش و بمعنی آنچه نثار کرده به کسی دهند، (آنندراج)، نثار، شاباش، رجوع به شاباش شود،
- شادباش کردن، تبریک و تهنیت گفتن کسی را،
- شادباش گفتن، تبریک گفتن، خوش باش گفتن
لغت نامه دهخدا
شادکام و خوشحال، (فرهنگ نظام)، رجوع به شادگار شود:
تو شادی کن ار شادکاران شدند
تو با تاجی ار تاجداران شدند،
نظامی (از فرهنگ نظام)،
،
شاکار، شاهکار، کار بی مزد باشد که مردم را بزور بر آن دارند، (فرهنگ سروری)، کار بی مزد که بیگار گویند زیرا که کار شاهان بی مزد باشد، (فرهنگ رشیدی) (شعوری)، کار مفت و رایگان، (ناظم الاطباء)، ظاهراً شاکار درست است
لغت نامه دهخدا
(دِ سَ)
بادشدید. باد تند. باد پرطوفان. ریح عاصف. (منتهی الارب) (دهار). ریح صرصر. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن) : ریح زعزع، باد سخت جنباننده. (منتهی الارب) (دهار). ریح زعازع. ریح زعزعان. طیسل. خجوج. خجوجی. زهلق. هجوم. ریح ساهکه، باد سخت. ریح سیهک، باد سخت. ریح سهوک. تایب، باد تندی که پیش از باران وزد. ریح قاصف، باد سخت شکننده. (منتهی الارب) ، در تداول عوام، بدرد آمدن عضوی از اعضای آدمی. عضوی را باد گرفتن: زیر دنده هایم را باد گرفت. گلویم را باد گرفت، برای دفع گرمی هوا گرفتن. باد خوردن. (از مجموعۀ مترادفات ص 58)
لغت نامه دهخدا
نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است، (یادداشت مؤلف) :
گهرفتال شد این دیده از جفای کسی
که بود نزد من او را تمام ریزفتال
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
بروز صید برو کبک راه گیرد و چال،
(لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115، 114)، و مؤلف شرح حال رودکی (ص 458) می نویسد که او از شعرای دربار سامانیان بوده است
لغت نامه دهخدا
مانند و شبیه به شاه، (ناظم الاطباء)، اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
فرانسوی باد مرگ باد سوزان که از رپیتوین (جنوب) آمریکا به سوی اپاختر (شمال) می وزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد باد
تصویر شاد باد
پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
ادات تحسین احسنت آفرین، تهنیت تبریک، روز بیست و ششم از ماههای ملکی، پول و نقل و گل و غیره که در جشن عروسی بسر عروس و داماد نثار کنند یا به مطربان و رقاصان دهند شاباش، امراز شاد بودن شادمان زی، خرم باش خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد کام
تصویر شاد کام
فیروزمند، مظفر، کامروا، خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه مات
تصویر شاه مات
هنگامی که شاه شطرنج را مات کنند گویند: شاه مات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه مات
تصویر شاه مات
شه مات، هنگامی که «شاه» شطرنج مات شود، شهمات
فرهنگ فارسی معین
باد گرمی که موجب خسارات فراوان به محصولات کشاورزی گردیده
فرهنگ گویش مازندرانی